َAref
|
||
www.ArefKH1379 |
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از آن دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
من فدای ریــز ریـز جــسم تــــو
درد ملت را دوایـــی پـــول جــــان
تورئیس هر کجــایی پول جــــان
با تـــو آدمها عجب خـــــر میشوند
پارسایـــان دزد ماهر می شونــد
ظلم بـر بیـچــاره ومسکیــن کننـــد
هر غلــط از کینه و از کیــن کنند
گوئیا که نــــه خــدایی هست ونـــه
چاه دنیـا را سر انجــامی و تـــه
راستی اسمـــت دهــــان پر میــکند
هر کسی را او زبــان برمیـــکند
پیر مـــرد شصت سالـــــه یا جوان
دختــران مــاه روی و هم زنــان
پیش تــــو انهــــا همه کـــم آورنـد
نازهــــا بهرت به منت می خرند
بازگو جیــــب مـــــن مسکین چــــرا
گشته خــالی از تو ای پول وپلا
نکنـــد که جــیب من بـــو می دهــد
کز نبود تو هیا هـــو می دهــد
البتــه چــرک کـف دستی تو پـــــول
پول جان فرما دعایم را قبـــول
من کثیـــف و چــرک آلوده شـــــوم
از تو مشکی گردم و دوده شوم
عزتــم آنگــه فــــــراوان می شـود
زنــدگی ام به چه اسان می شود
مسجد و میخــانه هر دوجـای مـــن
زاهـــد و ساقی به پیش پای من
میکنم لعنـــت به شیـــطان ای خــدا
من نخواهم ظلـم بر خلـــق تــو را
پول اگرچــه نــاز و نعمت می دهــد
آدمیـت را نـه ثـــروت می دهـــد
جان به تن داده شرف سیروس جان
نـــی لباس و تیــپ های انچنـــان
«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید»
که تو مسکین چقدر یابویی!
با چنین شکل ضایعی بالله
بیجهت توی برزن و کویی
رنگ لیمویی مرا بنگر
ای که تیره، شبیه هندویی
من تمیزم ولی تو ماه به ماه
مطلقاً دست و رو نمیشویی
بچه میترسد؛ آنطرفتر رو!
که به هیئت شبیه لولویی
من نه خودرو،گُلم، سَمنبویم
تو نه خودرو، گیاه خودرویی!
من به پاریس بودهام چندی
زیر پای «چهاردهم لویی»(!)
روی «باسکول» بیا،بپر،بینم!
رویهمرفته چند کیلویی؟!
در تو آهن به کار رفته ولی
نازکی عین برگ کاهویی!
صاحبت با تو گر به جایی خورد
سهم الارث ورثّهی اویی!
از «پژو» چون چنین شنید «پراید»
گفت:ای دوست!چرت میگویی
بنده گیرم به قول تو یابو،
تو گمان کردهای که آهویی؟!
«خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی!»
انتقادی اگر ز من داری
مطرحش کن،ولی به نیکویی
زیر این آسمان مینایی
ای خوشا فکر و ذکر مینویی
برو خود را بسوز و راحت کن
بیعلاج است آتشینخویی
بخت باید تو را نه آپشن و تیپ
ای که در بند چشم و ابرویی
بخت ماشین اگر سپید بُوَد
خواه بژ باش، خواه لیمویی!
ارج و قربم کنون ز تو بیش است
زانجهت در پی هیاهویی
خوار بودم ولی عزیز شدم
کرد دوران ز بنده دلجویی
قیمت من کنون رسیده به بیست
این منم من، «پراید» جادویی!
توی بنگاه پیش هم بودیم
غرّه بودی به خوش بر و رویی
بنده رفتم فروش و یکماه است
توی دپرس،هنوز آن تویی
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
....
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!
به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!
به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند و سبـــــــــــــزی نمایند پاک!
به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند!
شب و روز با امــــــر زن میزیند!
به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند!
به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند!
به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند!
به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!
به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند : مـــام (!)
به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه !"زی ذی نه هزار"!
به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!
به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!
به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)
الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!)
به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!
:که ما را بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار!
به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغمــــــارا خلاص
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین
بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
كنـون رزم ويـروس و رستم شنو . . . دگـــرها شنيــدستي اين هـم شنـو
كـه اسفنـديـارش يكـي ديسك داد . . . بگفتـا بــه رستم كــه اي نيكــــزاد
در اين ديسك باشد يكي فايل ناب . . . كه بگــرفتم از سـايت افــــراسياب
چنيــن گفت رستـم بـه اسفنـديـار . . . كه مـن گشنمـه نـون سنگك بيـــار
جوابش چنين داد خنــدان طــرف . . . كه مـن نـون سنگك نـدارم بـه كف
برو حال مي كن بدين ديسك هان ! . . . كه هـم نـون و هـم آب باشد درآن
تهمتن روان شـد سـوي خانـه اش . . . شتابـان بــه ديـــدار رايــانــه اش
چـو آمـد بـه نزديـك ميني تاورش . . . بــزد ضــربه بـر دگمــــة پاورش
دگـر صبـر و آرام و طاقت نداشت . . . مران ديسك را در درايوش گذاشت
نكـرد هيـچ صبر و نـداد هيـچ لفت . . . يكـي ليست از روت ديسكت گـرفت
در آن ديسك ديدش يكي فايل بود . . . بــزد انتـــر آنجــا و اجــرا نمــود
كز آن يك دمو شد پس از آن عيان . . . ابا فيلــم و مـوزيك و شرح و بيان
به ناگـه چنان سيستمش كرد هنگ . . . كه رستم درآن مانده مبهوت و منگ
چـو رستم دگـربـاره ريست نمود . . . همـي كرد هنگ و همان شد كه بود
تهمتــــن كلافـــه شـــد و داد زد . . . ز بخـت بــد خويش فـــريــــاد زد
چـو تهمينـه فـرياد رستـم شنــود . . . بيــامــد كــه ليسانس رايــانه بود
بــدو گفت رستـم همــه مشكلـش . . . وز آن ديسك و بــرنامة خوشگلش
چـو رستـم بـدو داد قيچي و ريش . . . يكـــي ديسك بوت ايبل آورد پيش
يكـي تول كيت انـدر آن ديسك بود . . . بـــرآورد آنـــرا و اجـــرا نمـــود
همي گشت تول كيت ، هارد اندرش . . . چـــو كـودك كـه گردد پي مادرش
بـه نـاگـه يكـي رمـز ويروس يافت . . . پــي حـذف امضـاي ايشان شتافت
چـو ويــروس را نيـك بشنـاختش . . . مــر از بــوت سكتور بــرانداختش
يكـي ضـربـه زد بر سر تـول كيت . . . كـه هــر بايت آن گشت هشتاد بيت
بـه خاك انـدر افـكند ويــروس را . . . تهمتـن بــه رايــانــه زد بــوس را
پولِ خوبی می دهم دستا نتا ن را وا کنید عـیدیِ اِمسا لِـتا ن را خـرجِ یک ویلا کنید خـسـتگی را از تنِ آزُردَ تا ن بیرون کنید بَرگه یِ آرا یِ کا نـد یـدِ مـرا اِ مضا کنید قولِ 100./. که کاندید م طلایی می شـو د هـمَّـتی د ر انتخا بَش خــد متی والا کنید گر(خزانه)شد تُهی د رهشت سا لِ خدمتم نصفش اِنفا قـیده ا م با قی یَش اِستثنا کنید دوره ی بعـدی کنارِشیر مـردی هـمچـو او می کنم کا ری که با من لطفِ بی همتا کنید گنگِ مادر زاد می گـرد م بـرای بی حجـا ب رحـمی آخـر فـا رغـم از این هـمـه آیـا کنید هسـتیِ ما د رانرژی هـسته ای باشد، اگــر فرصتی داده از ا ین آزُردَ نَـم ، پــروا کنید گرمن از غصّه گرفـتم ما د رِ«چــاوِز» بغـل خواستم برمُرده اش صد(فاتحه) اِهـدا کنید می کـنم اقـرار، د رتـا رِ کلا فـی گُـم شــد م وا کنید م زین کلاف و بـنـده را اِ حیا کنید حـرف بسیار است فـریا دِ دِ لـم را بـشـنویـد 92/3/18
|
هـوا سَـرد وپُرگرد و پُـر بیـم بود
و ساعـت حـدودِ شـش ونـیـم بود
پَرید م زِخوابِ خوش ازرختخواب
چود یـد م سِــیَـه گشـته رُخـسارِآب
نَفَس کرد در سـیـنـه ام خِس و خِس
شد م گیج ازآن بوی ورنگم چو مِس
زِخانه چورفتم سَــرِ کا رِ خـویـش
شِـکم گـُشنه ازروزگارِ پَــریـش
رســا نـد م تنِ خـسـته تا ایستگا ه
که شــاید اُتـول بوسی آید زِراه
نه چَتری نه سَقفی نه جا یِ جُلوس
صفِ مردم وچهره ها یِ عبوس
سـراسـرزمـین وهــوا تـیـره بـود
هـمـه چـشـمهـا درفضاخـیـره بود
پریشان و دلـمُـرده هـر مرد و زن
پـلاسـیـده گلبرگِ گُل د ر چَـمـن
هـمـه کـور ما ل و خُمار و خَمود
سـراسـیـمـه و گـیج از بـویِ دود
نه مرغ وخروس ونه اسب ونه خر
نه گنجشک و تیهو نه شانه به سَر
نـبـودی اُمـیـد ش کـه لَخـتی د گـر
نَفَـس آیـد او را ، نـیـفـتـَد دَ مَـــر
زما ن می گذشت ودرآن صبحِ سَرد
تو گویی که شـهـر است دشتِ نَبَرد
نـمی د یــد حا جی زنِ خـویـش را
بغـل کـرده بـا نـویِ هَـمـریـش را
نه گرگ و نه سگ،گربه ومیش را
نـه د ر آن هـوا دُ زدِ بَــد کـیش را
هـمـه چشـمشان دود ، آ لـوده بود
زِتــولــیـدِ بـیـحَـدِّ و بـیـهـوده بـود
گروهی هم از دود وتک سُرفه ها
سُــرودنـد آهــنگِ قـُـد قـُـد، قـُــدا
یکی فِـیـنِ او یـخ زد ه د ر هــوا
یکی کـر شـده گـوشِ او از صدا
زن و مـردِ پـیـری تضرُّع کُنا ن
دُعا می نمود نـد از تـرسِ جـا ن
درآن روزِ پُـرخـاطره«آفـتا ب»
نَجُنبید ازجـا یِ خـود، لا کـتا ب
به غُرّید کزاین همه خاک و دود
نشاید دِ رَخـشان کـنـم ا ین حدود
بخـنـد یـدَ م از شـهـرِ رؤیا یـیـَم
تِآ تــرِ کـُمـیک وتـمـا شـا یـیـَم
ازآنـوَر هـمـه مُـنـتَـظِر، بیقـرار
که از رَه رَسَد «واحد»ازبهرِکار
در آن سـوزِ ســرمـا و دودِ کــذا
بـه یـزدا ن نـمـود یم بَـس اِلـتِجـا
که برگو به «محمودِ اَحمد نژاد»
ریـیسِ جهـا نـگـردِ دا نـا و را د
که با فکرِ بِکرَش دراین روزگار
کند وضعِ ما لُختیان نـو، نـوار
اقلن کند خـطِّ «واحــد» دُ رُست
که از بیخ وبُن زندگی هست سُست
دُعـا هـایِ آن مرد و زن شـد گواه
بـیامَـد «اُتـول بـوسی» ازگردِ راه
هـمه شـاد وشـاکر،دوان با شـتا ب
که رَسـتَندازسـوز ودود وعـذاب
ولیکن در او جـا یِ خـا لی نبود
بِزَد بـوق و اَ فـشانـد اَبـری زِدود
نه اِستا د و بُگـذشت از ایستگا ه
زِ چـا لـه فِـتا دَ ند مـرد م به چـاه
بماسـید تُف د ر کـفِ دسـتما ن
به زنجـیرِ آسـفا لـت پا بَستما ن
اَلا اِی « وزیرانِ»بـا آب و تا ب
که دروقـتِ خفـتن ندارید خـواب
شـما کـه هـمـه خـا دِ مِ مَـردُ مـیـد
هـمـه مؤمِن و مُخلِص ومُـنعِـمـیـد
بگویـید د ر رفعِ این دود و خـاک
چه کردید از بهرِ این آب و خاک؟
شـنـیـد م که د رسرزمینِ«فرنگ»
سَـرِ سـا عـت آیـد اُتـُل بی دِرَنگ
به«شاهنده»گوچیست پس فرقِ ما؟
که خا کِ سیاه است بَـر فـرقِ ما 0
عید
قربان است ،قربان شما
صد درود و تهنیت آن ِ شما
گر پدر
از دستتان راضی نبود
باد راضی قلب ِمامان ِشما
پای هر
گونه بساط ِ عیش و نوش
قرص و محکم باد ایمان شما
زن
ذلیلان، دوره ی سختی گذشت
باد خانم تحت فرمان شما
ای الهی
که در این روز عزیز
کم شود در خانه کیهان شما
گر نیامد
نفت روی سفره تان
لا اقل باشد فسنجان شما
گم کند
همیشه راه خانه تان
آن که خواهد بود مهمان شما
آمدی جانم به قربانت،
ولی اینجا چرا
در محل کار ما را میکنی رسوا چرا
خوب من، محبوب من،
گفتم همان پایین بمان
حرف من را کج شنیدی، آمدی بالا چرا
آمدی، در مقدمت شور
قیامت شد بهپا
میزنی در را، بزن، آخر ولی با پا چرا
گفتی اینجا جای من
بودهست، من گفتم به چشم
با زبان خوش بگو پا میشوم، تیپا چرا
تا به اینجا محوری در
شعر من موجود بود
یک دو بیتی هم همینطوری بسازم با «چرا»:
با تو ام، بابای
لیلا! عاشقان را درک کن
عاشق مجنونصفت را میکنی دعوا چرا
خر مش رجب
شنیدم که دزدی زبل نیمه شب
ربود از طویله خر مش رجب
رجب تا که شستش خبر دار شد
جهان پیش چشمش شب تار شد
درون طویله دو زانو نشست
زمین و زمان را دم فحش بست
یکی گفت تقصیر از آن توست
که قفل طویله نبستی درست
یکی گفت گیرید معمار را
بنا کرده کوتاه دیوار را
یکی گفت تقصیر از شحنه هاست
که هر روز بر پا چنین صحنه هاست
یکی گفت: نه، بوده تقصیر خر
چرا ؟ چون که می کرد اگر عر و عر
و یا یک کمی جفتک و گرد و خاک
مسلم که آن دزد می زد به چاک
شنیدم که با غیض مشدی رجب
در آن بین می گفت : یاللعجب
که هر کس به نوعی ست در اشتباه
فقط دزد در این میان بی گناه
قلم دست هالو چو در کار شد
بدانید تاریخ تکرار شد
شنیدم که در حومه ی اصفهان
به شهری که نام خمینی بر آن
به دست گروهی از اشرار پست
حریم خصوصی مردم شکست
نه در شب، که در روز جمعی پلید
به دستان خود فاجعه آفرید
نه از چوب قانون هراسی به دل
نه از آدم و آدمیت خجل
شنیدم که فرمود شیخ الانام
نبودند زن ها علیه السلام
و آن دیگری گفت: از مرد و زن
همه مست بودند در انجمن
یکی گفت: آن جا به جای نماز
همه بوده مشغول آواز و ساز
یکی گفت : الحق که مردانشان
ز غیرت نبردند هرگز نشان
یکی از بزرگان صنف پلیس
چنین گفت با لحن رک و سلیس
که تحقیق کردیم بسیار زود
«حجاب زنان» مشکل کار بود
خلاصه همه بوده تقصیر کار
به جز آن تجاوز گر نابکار
کجایی ببینی عمو مش رجب
که ما خوش بتازیم ، دنده عقب
اگر در دهات تو خر می برند
در این خطه ناموس را می درند
جلو روی شوهر ، برادر، پدر
تجاوز نمایند بی دردسر
چرا این همه ظلم و هتک زنان
در املاک آقا امام زمان
خال مهرويان سياه و دانه ي فلفل سياه
هردو جان سوزند اما اين كجا و آن كجا ؟
«لاادري»
بيت اوّل اين شعر گم شده! هركسي آن راپيدا كرد به اداره اشياي گم شده تحويل بدهد و جايزه اش را بگيرد .
اين يكي از نان خالي سيرو آن يك ازكباب !
هردوتا سيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
اين يكي زير فشارو آن يكي زير دلار !
هردوتا زيرند، امّا اين كجاو آن كجا ؟
اين يكي پيري است ثروتمندو آن يك لاقبا !
هردوتا پيرند، امّا اين كجاو ان كجا ؟
اين يكي درگيريارو آن يكي درگير كار
هردو درگيرند ،امّااين كجاو آن كجا؟
اين يكي شيري است آدمخوارو آن يك آبكي !
هردوتا شيرند ،امّا اين كجاو آن كجا ؟
عكس «نانسي عجرم»و عكس زن ِ«حاجي صفر »
ازتصاويرند،امّااين كجاو آن كجا ؟
«خواهشا ! صحبت نكن» با اصطلاح ِ«زر نزن» !
از تعابيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
يك نفرباسكته مُرده ،يك نفرباشاخ گاو !
هردو تقديرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
آفتابه دزدي و از مال مردم اختلاس
هردو تقصيرند،امّااين كجا و آن كجا ؟
دوستان ،«اكبرسبيل» و دايي اش «اصغر چپق»!
از مشاهيرند،امّااين كجاو آن كجا ؟
اين يكي زنجير زن بر گردن آن زنجير عشق !
هردو زنجيرند ،امّااين كجا و آن كجا ؟
خانم «حاجي سليمان »با سگ«حاجي رجب » !
هردومي گيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
هم تفنگ «حاج اكبر »هم خشاب «مش حسن » !
خالي از تيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟!!
![]() |